سلام ای کهنه عشق من که یاد تو چه پابرجاست
سلام بر روی ماه تو عزیز دل سلام از ماست
تو به رویای کوتاهی دعای هر سحرگاهی
شدم خواب عشقت چون مرا این گونه میخواهی
من آن خاموش خاموشم که با شادی نمیجوشم
ندارم هیچ گناهی جز که از تو چشم نمیپوشم
تو غم در شکل آوازی شکوه اوج پروازی
نداری هیچ گناهی جز که بر من دل نمیبازی
مرا دیوانه میخواهی ز خود بیگانه میخواهی
مرا دلباخته چو مجنون ز من افسانه میخواهی
شدم بیگانه با هستی ز خود بیخود تر از مستی
نگاهم کن نگاهم کن شده آنچه میخواستی
بکش دل را شهامت کن مرا از غصه راحت کن
شدم انگشت نمای خلق مرا تو درس عبرت کن
بکن حرف مرا باور نیابی از من عاشقتر
نمیترسم من، از اقرار گذشت آب از سرم دیگر
:: برچسبها:
سلام ,
خاموش ,
شکوه ,
دلباخته ,
|
امتیاز مطلب : 53
|
تعداد امتیازدهندگان : 14
|
مجموع امتیاز : 14