دوست دارم بگویم سلام
ولی دلم می لرزد،
آخر می دانم از پس هر سلامی وداعی تلخ به انتظار نشسته است
دوست دارم یک دل سیر نگاهت کنم
ولی باز دلم می لرزد
می دانم که از پس نگاه دلم را پاره پاره جا خواهم گذاشت
دوست دارم قلبم را برایت هدیه کنم
ولی باز دلم می لرزد
می دانم که برای اینکار هم باید ته صف زنبیل دل به دست انتظار بکشم
دوست دارم عشقم را فریاد بزنم
ولی باز دلم می لرزد
می دانم که فریادم هم به جایی نمی رسد
دوست دارم ،دوستت بدارم
این بار انگار دلم نلرزید
چون خوب می دانم که هیچکس مرا از این حس نمی تواند جدا کند
حتی آن چشمهای افسونگر عاشق کشت
اری ...
من با خیالتم خوشم...