نامه

 

نامه ایی به مقصد نور …

 

سلام خدا جون …

 

میدونم ازم دلخوری ، میدونم چند وقته بهت سر نزدم ، میدونم چند وقته فراموشت کردم !

خدا جون میخوام واست از دلتنگیم بگم ، میدونم مثه همیشه سنگه صبورمی ..

دلم خیلی گرفته ، این بار نه از دور و بریهام ، نه از دنیا ، از خودم !!

یه مدته حضورت توی لحظه های بودنم احساس نمیشه !

یه مدته بودنت توی زندگیم کمرنگ شده !

یه مدته از گناه ابایی ندارم !

یه مدته دیگه از سنگینی نگاهت شرم ندارم !

یه مدته توی مرداب زندگی غرق شدم !

یه مدته بنده ی ناسپاس شدم !

یه مدته مغرور شدم !

خدا جون نمیدونم چرا دیگه صدای اذونت آرومم نمیکنه !

یه مدته شنیدن صدای “الله اکبر ” اذونت مضطربم میکنه !

اضطراب از فاصله ی افتاده بین من و تو

خدا جون … تو کمکم کن !!

نذار از تو تهی بشم ، نذار با نبودنت بمیرم !

دستمو بگیر، کمکم کن





:: برچسب‌ها: خدا , سنگ صبور , ناسپاس ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 25 / 8 / 1390
مطالب مرتبط با این پست
می توانید دیدگاه خود را بنویسید

/weblog/file/img/m.jpg
نیلوفر در تاریخ : 1390/8/30/1 - - گفته است :
فاطیما چه مناجات قشنگی بود...
خیلی آرومم کرد عزیزم
بابت پستای زیبات ازت ممنونم و بهت افتخار میکنم چنین خواهر گلی دارم


نام
آدرس ایمیل
وب سایت/بلاگ
:) :( ;) :D
;)) :X :? :P
:* =(( :O };-
:B /:) =DD :S
-) :-(( :-| :-))
نظر خصوصی

 کد را وارد نمایید:

آپلود عکس دلخواه: