یا صاحب الزمان

 

 

 

 

 

یا صاحب الزمان چگونه هر جمعه عطر نرگس به مشامـم بـرسد امـا با یـاد تو بی قرار نشوم چگونه یادت تمام وجودم را نلرزاند مـحل قـرارت بـا عاشـقان کـجـاسـت؟ کـاش می دانستم چه زمان عطر نـفـس هایت در انجا می پیچد تا با پـای پـیـاده بـه سویت شتابم. مولا نگاهم را دریاب پنجره ی غبار گرفته ی دلم را دستی بکش بی صبرانه در انتظار ظهورت هستم باشد که مرا از عاشـقان دل خـسته ی خود بـدانی یا صاحب الزمان.

 

بيا مهدي شب هجران سحر كن

آقا جان!
غـم دوري تـو را به كدامين بهانه التيام بخشم و مرغ غمزده قلبم را كه بـه چـهار چوب خسته سينه ‏ام سر مي ‏كوبد.
شب‏ ها كه تو بيـداري و اقـامـه صـلاة مي‏ كـنــي. چــكاچــك جـنـگي عـظـيم در قـلبم، ميان نفس و ايمانم خواب را از ديدگانم مي‏ برد.
همين يك ذرّه اميد است كه سوسوي ستاره شب‏هاي من شده.
اگر نه، به كدامين بهانه و به اميد كدام قـوت و نـيـرو پـاي در راه تـاريك و پـرخـار و سنگ مي ‏توانستم بنهم.
اين تويي، كه به خاطر ديدن روي ماهت تاول‏ هاي كف پايم را تحمل مي‏كنم.
آقاجان، تو اباصالحي و من...
دلِ ناصالحم را فرزند شايسته خويش كن. صالح كه شَوَم، افتخار مي‏ يابم.



:: برچسب‌ها: صاحب الزمان , جمعه , عطر نرگس , مهدی جان , قرار عاشقان ,
|
امتیاز مطلب : 541
|
تعداد امتیازدهندگان : 149
|
مجموع امتیاز : 149
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 7 / 6 / 1392
جمعه

 

 

 دوباره جمعه گذشت و قنوت گریان ماند

دوباره گیسوی نجوای ما پریشان ماند

 

دوباره زمزمه ی کاسه های خالی ما

پس ازنیامدنت گوشه ی خیابان ماند

 

شبیه شنبه ی هر هفته پشت پنجره ام

و کوچه کوچه ی شهرم دوباره زندان ماند

 

برای آمدنت چندسال بایستی

در این تراکم بی انتهای ویران ماند؟

 

نیامدی که ببینی نگاه منتظرم

چه روزها به امید تو زیر باران ماند

 

سکوت آخر حرف من است چون بی تو

دوباره حنجره ام زیر بغض پنهان ماند



:: برچسب‌ها: جمعه , قنوت , کوچه , حنجره , سکوت ,
|
امتیاز مطلب : 45
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 27 / 8 / 1390
دلنوشته ای با امام زمان

 

 

دل نوشته ای به امام زمان علیه السلام .. :: یا صاحب الزمان رمز ظهور تو ترک گناه و یکدلی و دعای ماست .. سلام مولای من، سلام معشوق عالمیان، سلام انتظار منتظران .. می‌خواهم از جور زمانه بگویم ، می‌خواهم بگویم و بنویسم از فسادی که جهان را چون پرده‌ای فراگرفته اما زمان فرصتی است اندک و انسان آدمی است ناتوان. پس ذره‌ای از درد دلم را به زبان می آورم تا بدانی چقدر دلگیر و خسته‌ام.

آغاز نامه به جهانبان جهان و جهانیان خدای هر دو جهان:

مولای من می‌دانی چند سال است انتظار می‌کشم. از وقتی سخن گفته‌ام و معنای سخن خود را فهمیده‌ام انتظارت را می‌کشم. بیا و این انتظار مرا پایان بده.

خسته‌ام از دست زمانه ، چقدر جور زمانه را تحمل کنم. چقدر ناله مظلومانه کودکان و معصومانی را که زیر ستم اند بشنوم و سکوت کنم. خودت بیا و این جهان سیاه را پایان بده. بیا و جهان را آباد کن. بیا و از آمدنت جهان را شاد کن. می‌دانی چندین هزار کودک بی پناهند، خودت بیا و پناه بی پناهان باش.

چند پیش بود که خوابت را دیدیم گفته بودی می‌آیی و به اندازه تمام سال های نبوده ات با من حرف می زنی و به درد دل من گوش می‌دهی اما تا خواستی بگوئی کی و کجا؟، از خواب پریدم و از آن شب به بعد دیگر نمی خوابم. راستش می‌ترسم. می‌ترسم بیائی و من خواب باشم. می‌ترسم بیائی، همه تو را ببینند و تنها من از دیدنت محروم بمانم. هنوز هم می ترسم…

حس می‌کنم با این که شبهاست خواب به چشم ندارم اما در خواب غفلتم. بیا و بیدارم کن. بیا و هشیارم کن. بیا و همه جهانیان را از خواب غفلت بیدار کن. همه به خواب سنگین جهل فرورفته اند و صدای مظلومان و دل شکستگان را نمی‌شنوند. خودت بیا و همه ما را از این کابوس جهانی نجات بده.

ای منجی عالمیان ، جهان در انتظار توست مسافر من! نیستی تا ببینی مردم روز میلادت یعنی رمز عشق پاک چه می‌کنند! چگونه بغض سنگین خود را در گلو نگه داشته اند و انتظار می کشند. منتظرند تا کی بیاید و جهان را از عدل پرکند. کسی بیاید و به این جهان بی اساس پایان دهد بیا تا بعد از این در کوچه های غریب شهر روز میلادت را با بودنت جشن بگیریم و خیابان‌های تاریک و ظلمات را با نور بودنت چراغانی کنیم. بیا و ببین مردم روز آمدنت چه می‌کنند؟

روز جمعه، روز خودت، روز منتظرانت به سراغ حافظ رفتم تا با فالی دلِ شکسته و سینه‌ی زخمی‌ام را مرهمی باشم. می‌دانی چه آمد؟

یوسف گم گشته باز آید به کنعان غم مخور….

نه؛ غم می‌خورم؛ غم می‌خورم بخاطر روزهایی که نبوده‌ای تا لحظات تلخ غم را کنارم باشی. غم می‌خورم به خاطر روزهایی که به یادت نبوده‌ام و با گناه شب شده‌اند. همان روزهایی که در تقویم خاطره‌ها در منجلاب گناه و زشتی با قلم جهل ثبت کرده‌ام.

بهترین روز تنها روز ظهور توست. کی می‌آید؟ کی می‌شود که با قلم عقل و راستی بر صفحه دل حک کنم و با صدای بلند فریاد بزنم و به گوش جهانیان برسانم.«بهترین روز ، روز ظهور مولاست»

با تمام جهل و مستی تصمیم گرفته‌ام دفترچه رزوگار را با پاک کنِ مهر و عطوفت پاک کنم و از اول با نام تو روزگار را آغاز کنم. هنوز در نخستین صفحات آن مانده‌ام و مطلبی برای نوشتن ندارم. تا پایان نوشتن انتظارت می‌کشم.

دیوانه مسلمانی که در روزهای انتظار هزار بار به دیوانگی‌اش ایمان می‌آورد….



:: برچسب‌ها: یا مهدی , انتظار , منجی عالمیان , جمعه ,
|
امتیاز مطلب : 48
|
تعداد امتیازدهندگان : 15
|
مجموع امتیاز : 15
نویسنده : فاطیما
تاریخ : 6 / 8 / 1390

صفحه قبل 1 2 3 4 صفحه بعد